دلْ دليل است...
حتّي اگر تمامِ روزهايِ كاري ، همسري نانِ تازه ي جور واجور بخرند و تا محلِ كارِ من، دوتايي صبحانه بخوريم و دي جي جانمان تند تند موسيقيِ مورد علاقه مان را پخش كنند و بين ا بينش بيست سوالي بازي كنيم و من تا حدسش هزار بار سوژه ام را نا جوانمردانه تغيير بدهم!!! صبحانه ي صبحِ روزِ جمعه يك چيز ديگر است و حتّي نه پنج شنبه با تعطيل بودنش... از اوّل هم يك چيزِ ديگر بود . . . باصدايِ خش خش سفره بيدار شدن ... چايي دم كشيده ... خيار و گوجه ي خورد شده و شايد هم زيتوني خلافِ طبعش و مطابقِ ميلم حتّي با وجود پسرك ... كه هي و هي و هي ، هام هام و مام مام كند وسطش .. چايِ تلخ بخورد و لقمه هايِ اندازه ي نخودِ نان و پنير تب...